1
درد
مردانه تر از آن بود
که تابش بیاورم
اما تو
درنگ نکردی و درد را تاب آوردی
دستانت
درختان تناوری بودند
عمود بر امتداد باد
مرزی بین دیوارهای شهر
و جنگل آزاد.
2
تو
در کجای آن شب گرگ آلود
بالاپوش بارانی ات را
روی دوش من انداختی
که سال هاست این ابرهای بدخلق
تازیانه وار
بر من می بارند؟
3
می خواهم
بر این جنازه ی خونین
آخرین کولیان مهاجر
نماز بخوانند
تا زخم هایم را
در دورترین سرزمین ها بکارند.
4
دور رویایم سیم خاردار نکشید
من
نرفته مسیر کوچ را می دانم.
پیش ازین خوانده بودم انگار...
اما یادم نبودند..
خوب بود...مثلِ جای زخم که درد نمی کند اما ذهن را می برد به دور رست های خاطرات...
درودها مهربانو کافی عزیز
خوشحالم که این سروده را از نظر پرمهرتان گذراندید
سپاس ها مهربان