مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن
مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن

پیغمبر زیبای من

لب به لب مهمانی ات را با سکوت آغاز کن

از کنایه دست بردار و فقط ایجاز کن


دعوتت را فاش کن پیغمبر زیبای من

وحی شو بر قلب من افشای هر چه راز کن


عطر دستت سطح میز شام را پر کرده است

شمع را روشن بکن تکمیل این اعجاز کن


کوک کردم ساز را در “دستگاه اصفهان”

لهجه ات را وارد روح لطیف ساز کن


فرصت پروانگی مابین دستان من است

در فضای تنگ آغوشم بیا پرواز کن


لامپ را خاموش کن حالا که شب آغاز شد

چشم هایت را ببند و دگمه ها را باز کن



این شعر را در شعر و غزل امروز بخوانید.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد