مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن
مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن

هجرت در قطار

این بی هرجایی و در هرجایی
پیامد هرج و مرج هجاهای هجرت است
وقتی که
زادگاهت را هجی می کنی.


من جهانی را با تو می خواهم
که همه ی جهت هایش
به سمت شمال باشد


از جنوب جهنم با تو سخن می گویم
جغرافیایی جبرآلود
که واگن به واگن جابه جا می شود
اما تمام نمی شود


من یقین دارم
که عاقبت این قطار
به ایستگاه باران می رسد
به مجرد اینکه بگویی”تمام شد”
این کابوس به پایان می رسد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد