مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن
مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن

غزلی در خواستن و نتوانستن

پشت طاقت خم شده از سایه ی سنگین تو
نیست اصل معرفت جزو اصول دین تو
محرم هر مرد این شهری به جز بیچاره من!
ظاهرا برعکس هر چه مذهب است آیین تو
شایعاتی هست پشتت…حرف هایی…بگذریم
روزگاری بوده ام من باعث تسکین تو
جمله ی ((دیگر برو دست خدا همراه تو))
تلخ بود….اما چرا با لهجه ی شیرین تو؟!
طبق میلت از میان خاطراتت رفته ام
تا که زیباتر شوم در چشم زیبا بین تو
………..
گفته بودم:((بر نمی گردی کنارم؟))…گفته بود:
((بستگی دارد کجا باشم شب تدفین تو))
سنگ قبر ساده ای در کنج قبرستان شهر
حک شده بر روی آن :-مرحوم بنیامین تو-

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد