مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن
مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن

خونابه ها (بیوگرافی یک سقوط )

دی ماه بود و من به دنیا آمدم ناچار
از مادری که شکل معصومانه ی زن بود
این خس خس پیوسته ی اسفند یعنی که
هر چه کشیدم قطعن از سیگار بهمن بود.

از کودکی این آرزویم بوده که روزی
دکتر شوم تا مغز را با دل دهم پیوند
غافل از اینکه در کریدور های زایشگاه
من را به جای کودکی شاعر عوض کردند.

پسوند نامم "شهروند دست چندم" بود
چیزی که باید باورش می کردم و اما
در کوچه های شهر دنبال خودم بودم
در آخرین بن بست ممکن می شدم پیدا.

بعضی لغات از ابتدا روی مخم بودند
گفتم که : "شین" را از میان "عشق"بردارم
عشق از من شاعر بدش می آید و من هم
باید کلاهی بر سر احساس بگذارم.

در بهترین حالت کسی درکت نخواهد کرد
وقتی که مجبوری به جای دیگری باشی
وقتی صف از آخر به اول می شود آغاز
محکوم هستی انتخاب آخری باشی.

می خواستم در جرگه ی نام آوران باشم
-افسوس دیگر این امیدی رفته بر باد است!-
گفتند باید گم کنی گور خودت را چون
اینجا چراگاه وسیع آدمیزاد است.

گاو آهنی را می کشاندم با خودم هر جا
وقتی که با آدم نماها همنشین بودم
حساسیت دارم به رنگ قرمز خودکار
این شاخ ها یعنی که گاوی خشمگین بودم.

می خواستم از شر افکارم رها گردم....
ای کاش پشت دست خود را داغ می کردم
جای تمام یاوه های وزن دار خود
بر روی کاغذ کاش استفراغ می کردم.

در کهکشان شیر تو شیری که شب زا بود
جرمی معلق در میان جرم ها بودم
تنها حیات وحش بکر بی در و پیکر...
من میزبان بی شمار از کرم ها بودم.

این کرم ها خیلی کمک کردند تا اینکه
خونابه ها سیر طبیعی را بپیمایند
در تو به توی حفره های قرمز ذهنم
طبق غریزه هفته ای یک بار می زایند.

شاید اگر تنها کمی مثل همه بودم
خونابه ها ذهن مرا قرمز نمی کردند
این واژه های وحشی طغیانگر بدمست
این قدر توی مغز من وز وز نمی کردند.

حس می کنم دارم به پایان می رسم اما
یک چیز در من دائما آغاز می گردد
باید به پایان می رسیدم پیش تر از این
اما نمی دانم کجای کار می لنگد.

من ساک خود را بسته ام , آماده ی کوچم
با آخرین شعری که جا خوش کرده در زنبیل
_آنجا دم در خوب نیست..آقا بفرما تو!
-گویا تعارف می کند آقای عزراییل-

فردا مسافر هستم و باید بخوابم زود
خوابم گرفت از بس که عمری بوده ام بیدار
قربان دستت لطف کن بیدار اگر بودی
این شعرها را ساعت نه پشت در بگذار.

نظرات 5 + ارسال نظر
راضیه.ط شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 02:05

چندان اهل حرف زدن (به هر شکلش ) نیستم ولی با این اوصاف هم نتونستم بابت این شعر ازتون تشکر نکنم.
ممنون م که شاعرید...
ممنونم که ذهنی زنده دارید.ممنونم

خوشحالم که خواننده ی شعرم هستید
از اینکه با نوشته هام ارتباط برقرار می کنید لذت می برم
یک دنیا سپاس

محمد دانشور سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 11:15 http://mdaaneshvar.blogfa.com/

قربان بسیار شیرین زبان هستید و دلچسب ....
با احترام به لینک دوستان شاعرم اضافه شدید

یک دنیا سپاس جناب دانشور عزیز
افتخار دادید
با اجازه تون شما رو لینک می کنم
باز هم سر بزنین

فرانک خلیلی سه‌شنبه 2 مهر 1392 ساعت 10:52

سلام بنیامین عزیز

با تمام وجودم 4پاره می خونم . قالب مورد علاقه مه .

خیلی خوب بود با فراز و فرودهایی که اندیشه مخاطب به سمتش گرایش داشت.

در کنارت می آموزم .

سلام فرانک عزیز
خیلی خوشحالم که پسندیدی
از تشویق ها و تایید و دلگرمی ت خیلی ممنونم
مانا باشی

ندا نامدار یکشنبه 31 شهریور 1392 ساعت 22:14 http://neda-namdar.blogsky.com/

سلام دوست عزیز
خوندن اشعار نابتون هم در انجمن و هم در این قصر باشکوه، برای من لحظات لذت بخشی رو به همراه داره

بینهایت زیبا میسرایین و به راستی شایسته تاج شاعری هستین

قلمتون جاوید

سلام دوست عزیز و بزرگوارم سرکار خانم نامدار
کلبه ی محقرم با حضورتان نورانی شد
خیلی متشکرم برای لطف بی دریغتان و حضور ارزشمندتان
ممنونم که افتخار دادید و اینک کردید
اگر اجازه می فرمایید من هم شما را لینک می کنم
مانا باشید

آرزو شنبه 30 شهریور 1392 ساعت 08:24 http://973.blogfa.com

حال داد. اونم اول صبح
ممنون

گوارای وجود
سپاس خانم نوری عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد