مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن
مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن

عشق به شرط چاقو

سوء برداشت های شخصی یا
اینکه نوعی مسامحه بوده ست
این وسط ما بهانه ای بودیم
عشق وجه المصالحه بوده ست.
........
عشق مان جرم محرز ما بود
ما به درد کسی نمی خوردیم
طبق قانون جنگل این قوم
باید از فرط درد می مردیم.

کل این شهر مثل زندان شد
"طا"ی طاقت خمیده تر از قبل
چاک ها را عمیق تر کردند
"دال" دل را دریده تر از قبل.

پای مان چون غنیمتی جنگی
قسمت صنف داسداران شد
عشق اما هنوز جریان داشت
عشق پاکی که تیرباران شد.

سنگ مفت و سر دو قمری مفت
سر شکستند و سرشکسته شدیم
پیش شان مثل مهره ای آچمز
پا به زنجیر و دست بسته شدیم.

سنگ اول مرا گرفت از تو
سنگ دوم تو را گرفت از من
سنگ سوم تو را قسم دادم
که : به کوری چشم اهریمن
کم نیاور، بایست، محکم باش!
تا نگویند این که وا دادی
شاهد سنگسار ما هستند
تخم و تار "جنید بغدادی".

خون مکیدند و قی شدیم از رگ
-کار ایل و تبار زالو بود!-
تف شدیم از دهان زالوها
این تناسخ به شرط چاقو بود.
................
حس اینکه معامله شده ایم
می کشاند مرا به جایی که
دایما می گریزم از چشمت
تا نمک لاخ زخم هایی که
بودنش ارزشی نخواهد داشت
در نبود تو هر خدایی که
این تنفس به شکل مصنوعی ست
تا نباشی تو در هوایی که....
.................
از خیابان صدا نمی آید
کوچه زیر فشار تاریکی ست
توی شهری که عاشقی جرم است
عشق یک اشتباه تاکتیکی ست.

روز اول تو گفته بودی که
شرط می بندم آخر این راه
اشک و افسوس و حسرت و آه است
پای لنگ است و چاه بعد از چاه.

آنچه گفتی به چشم خود دیدم
شرط را باز برده ای! تبریک!
بد به حالم که زنده ام بی تو
خوش به حالت که مرده ای!تبریک!

نظرات 1 + ارسال نظر
آرزو نوری یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 ساعت 14:36 http://973.blogfa.com

سلام. شعر فخیمی بود

سلام و عرض ادب خانم نوری عزیز
سپاسگزارم از شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد