مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن
مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن

نه! این اتفاقی نیست !

گیلاس اول

در سالگرد آخرین دیدارمان هستیم

ساعت به وقتِ این خیابان, ساعت عشق است

آیا تو هم اندازه ی من معتقد هستی؟

من معتقد هستم که دیگر نوبتِ عشق است


گیلاس های پیاپی بعدی

بیرونِ خانه باد می آمد , تو سردت بود

جز من , جهانی توی ذهنِ دوره گردت بود

بیرونِ خانه پارس می کردند آدم ها

من داشتم می ساختم بسیار , با کم ها 

شب توی کوچه جان گرفت و من نترسیدم

از شش جهت باران گرفت و من نترسیدم 

من در تو پنهان کرده بودم ترس هایم را

پس داده بودم پیش چشمت درس هایم را

حیف از تو که با من صبور و سخت , سر کردی

ممنونم از اینکه مرا  آوارتر کردی

سنگینی آوارِ خود بر روی دوشم بود

سرمایه ام شش دانگ ذهنِ ژنده پوشم بود

من یاس تو بودم , و تو یک آرزو در من

بعد از تو من بودم , و شوق خودکشی کردن

ژیلت به ژیلت تا رگِ گردن جلو رفتم

آن قدر پنهان کردمت تا اینکه لو رفتم 

آن قدر پنهان کردمت تا خسته ات کردم

در هر دو مشتم پوچ بود و پوچ آوردم

یک خاطره بودم که تا حالا نفهمیدی

یک "ماضی مطلق" که "حال"ش را نفهمیدی

هر "آمدن" آغازِ صرفِ فعل "رفتن" بود

تکلیفِ من از اولین سیگار روشن بود

تو , رفته ای...اما من اینجا...پشت این میزم

پشتِ سرت با چشم هایم آب می ریزم


گیلاس آخر

اینجا کماکان باد می آید...هوا ابری ست

اینجا بدون تو , اتاق اندازه ی قبری ست

ساعت به وقتِ ناشکیبایی و بی صبری ست

در سالگردِ آخرین دیدارمان هستیم

این اتفاقی نیست...نه!... این اتفاقی نیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد