مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن
مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن

راس ساعت قرص


  مرا به این درِ بسته , به این اتاق نمور

به تیک و تاکِ خراشنده ی همین ساعت

به راس ساعت قرص و به بوسه بر لیوان

به این سوال مزخرف که:عشق یا نفرت؟


مرا به سوت قطاری که در دل درّه ست

مرا به هر چمدانی که زخمیِ سفر است

به عطر بوسه ی تو بر بلیطِ یکطرفه

که بر توازیِ هر ریل خسته در گذر است


مرا به ذهنِ خودم:این زوال بهت آور

مرا به یادِ خودم: این دفینه ی حسرت

به ناگهانِ تعقل , به چرتیِ پرسش

به این سوالِ مزخرف که :عشق یا نفرت


به چارچوب جهانی که بی تو زیبا نیست

و مثل سقف اتاقم به فکر ریختن است

به صرفِ مصدرِ مصنوعیِ فراریدن

که از شبی به شب دیگری گریختن است


مرا به زنگ زدن پشتِ گوشی مشغول

به هر کسی که به جای تو هست آن ورِ خط

به آن "دو کاجِ کنارِ خطوطِ سیم پیام"

 که بر تعفن این قصه کرده اند عادت


مرا به شهرِ پس از تو , که خالی از سکنه ست

مرا به شعرِ پس از تو که مرثیه وار است

که بعدِ زلزله هر شعر , "محتشم" دارد

که بعدِ زلزله یک شهر, زیرِ آوار است


مرا به بختک و دندان قروچه و کابوس

به ترسِ مزمنِ من , از تصورِ دیوار


به لمسِ سردیِ دستت پس از:برو به درک!

به زهرِ حل شده در:دست,از سرم بردار!


به بی تفاوتی ات در دقایقِ رفتن

به دستپاچگی ام روزِ اولین دیدار


به روزهای سیاهی که بعد از این دارم

به شب ترین شب دنیا که بوده ام بیدار


مرا به دستِ  جنون , دستِ بی سرانجامی

مرا به دستِ خدای پس از خودت بسپار


ببر هر آنچه که داری , ولی به حقّ خودت

تمام خاطره ها را برای من بگذار


مرداد 97


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد