مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن
مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن

آرام تر در را ببند

فرض کن قلب مرا دارند از جا می کنند
سکته ی ناقص زدم از دست تو ، لطفا بخند

خواب می بینم و یا بیدار هستم؟ این تویی؟!
از کجا وارد شدی توی اتاقم؟ ای لوند!

قبل اسمم… بی تعارف…خواهشا “آقا” نگو
دوست دارم چون صدایم می کنی بی پیشوند

می توانم حس کنم شیرینی ات را در غزل
مثل روح نیشکر در قالب یک حبه قند

تخت خالی مرا پر کن از ایثار تنت
زخم هایم با وجودت عین مرهم می شوند

تا کجا باید تو را در خواب من پیدا کنم؟
در کجای فاصله هستیم ما با این روند؟

از تو ممنونم که امشب باز مهمانم شدی
لطف کن پشت سرت آرام تر در را ببند

جای خالی ات در گیومه

شب ها تو نت به نت به دلم “شور” می شوی

فردا که شد دو…سل..دو..”ماهور” می شوی

یادآور  سماع   دراویش  عاشقی

وقتی که کوک با دف و تنبور می شوی

موسیقی شگرف غزل های حافظی

با این ردیف ها چه قَدَر جور می شوی!

من جرعه جرعه از لب تو مست می شوم

تو خوشه خوشه دختر انگور می شوی

می تابی و تمام تنم چشم می شود

بخت منی و آخر سر کور می شوی

……….

بی بی دل تویی که به اعجاز خال خود

همواره حکم بازی پاسور می شوی

می خواهم از تو دل ببرم دست آخری

یک دفعه از برابر من دور می شوی

……….

(…..)حسرت عمیق منی در تمام عمر

-مابین این گیومه “تو” منظور می شوی-.

زایمان

امشب ببین با قاب عکست در بغل خوابیده ام
پیراهنی که دوستش می داشتی پوشیده ام
چشم انتظارم تا تمام این غزل کامل شود
تا اینکه موزون تر شوی صغرا و کبرا چیده ام
تو خاستگاهت در میان "وزن های دوری " است
-این مساله را در خلال این غزل فهمیده ام-
هر صبح تو از خیسی تختت تعجب می کنی
چون که نمی دانی چه شب ها تا سحر باریده ام
رفتم که راحت تر به عشق تازه ات عادت کنی
-این هم به روی آن همه کشکی که من سابیده ام-
اکراه داری اسم من را بر لبت جاری کنی
انگار در عمق گلویت چون تفی ماسیده ام
بیهوده حاشا می کنی...((من خود به چشم خویشتن))
"in a relationship" را در فیسبوکت دیده ام
.........
تو "تای تانیث" م شدی...از اشک آبستن شدم
طی فرآیندی عجیب این شعر را زاییده ام.

غزلی برای چشم های تو(2)

گیچ گیجم من از معمایت
ضرب و تقسیم و جمع و منهایت
بخش کسری تختخوابم است
جبر مجهول خالی جایت
سمت آبی خواب تو رفتم
تا که خیسم کنی به رویایت
کاش موجی مرا به خود بکشد
بر رواق وسیع دریایت
خاطره پشت خاطره رج خورد
زیر انبوه رد پاهایت
حسرتی مانده بر دل دیوار:
پنجره پنجره تماشایت
......
دشمنان قرار و خواب منند
مرگ بر آن دو چشم گیرایت.

زخم های کاری

عاشق شدن این روزها یک جور ناهنجاری است
این مساله از دید تو یک سوژه ی تکراری است


می خواهی از من بگذری دنبال از من بهتری

حالا تو و وجدان تو… این رسم مردم داری است?


“اذن دخول”م می دهی در “بارگاه” بسترت?

_رفتار تو مانند یک دوشیزه ی درباری است_


در انقباض لحظه ها من استخوانم خرد شد

تنها گواه ادعایم ساعت دیواری است


مازندران چشم تو یک مقصد گردشگری ست

یک ارزش افزوده بر بازارهای ساری است


تشنه به خون من شدی…از شعر من سیراب شو

خونی که در شعر من است از زخم های کاری است
……..
افعال ما تا این زمان جز ماضی مطلق نبود
تنها “تو را می بوسمت” یک حال استمراری است.



این شعر را در شعر و غزل امروز بخوانید.