مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن
مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن

روایت شناسی نشانه ها در شعری از “بنیامین پورحسن”

با سلام خدمت دوستان 
مقاله ی پیش رو به قلم خانم دکتر "مریم کوچکی شلمانی" در شماره ی چهل و هفتم نشریه ی ادبی "عقربه" منتشر شده است.ضمن سپاس فراوان از محضرشان شما را به مطالعه ی این نقد دعوت می کنم:

سخن دبیر

روایت شناسی نشانه ها در شعری از "بنیامین پورحسن"

(مریم کوچکی شلمانی)


عنوان روایت شناسی که به عنوان پیامد نظریه ی ادبی و فرهنگی ساختارگرا در فرانسه ریشه گرفت را معمولا به ادبیات داستانی یا داستان روایی نسبت می دهند.اما روایت شناسی تنها مخصوص به داستان نیست، اشعار روایی که در آن مولفه های روایت و داستان به روشنی پیداست هم می توانند ذیل این عنوان مورد توجه و بررسی باشند.

طبق نظر "بارت"، حد ومرزی برای گونه های  روایت وجود ندارد به همان اندازه که افسانه، حکایت، حماسه، تراژدی و... روایت هستند، برنامه های خبری، مصاحبه ها و....نیز روایت محسوب می شوند؛  از این دیدگاه، روایت در مرز ساختارگرایی و ساختار شکنی قرار می گیرد. بنابراین؛ "روایت" و داستان پردازی در شعر را شاید بتوان نوعی هنجارگریزی در شیوه ی بیان ساده دانست. به علاوه در کلیتِ علمِ روایت شناسی، تقابل بین داستان وروایت وجود دارد؛ داستان آن چیزی است که گفته می شود و روایت، نحوه ی گفتن آن است. به عبارت دیگر این تقابل، تقابلی است بین رویدادهایی که روایت، آن ها را گزارش می کند با روشی که این رویدادها  گزارش می شوند. این تقابل را در انگلیسی با داستان و متن نشان می دهند که می توان آن را با ژرف ساخت و روساخت در دستور زایشی" چامسکی" معادل دانست.

در این مقاله سعی بر این است که از روش نشانه شناسی و لحاظ کردن تعدادی از مولفه های روایت شناسی به تحلیل یکی از آثار معاصر بپردازیم. لذا  ذکر نکاتی چند در خصوص نشانه ونشانه شناسی ضروری است:

"نشانه" در شعر، واژگانی خودکار شده در زبان  ما نیستند که به شکل مطلق بر چیزهایی نهاده باشیم، بلکه واژه ها در شعر بر اساس تفاوتی منطقی و به شکلی قرار دادی در ارتباط با دیگر عناصر متن ودیگر نشانه ها معنی تولید می کند.

یکی از مباحث اساسی نشانه شناسی "رمزگان" است . به اعتقاد "یاکوبسن"،«ایجاد و تفسیر متن متکی به برخورداری از رمزگان ویا قرار دادهایی برای ایجاد ارتباط است، از این رو که معنای یک نشانه متکی به رمزی است که در آن نهفته است؛ لذا رمز، چهارچوبی را به وجود می آورد که در آن نشانه ها واجد معنا می شوند. در واقع ما نمی توانیم چیزی را که در قلمرو رمزگان نقش ندارد نشانه بنامیم.» (ضیمران،1383،صص132-133)

«واقعیت همواره به طور رمزگذاری شده وجود دارد. ما همواره با یک سری رمزگان روبرییم که میان یک گروه انسانی مشترک است.به باور ساختارگرایان، واقعیت ها همیشه از طریق یک سری ساختارهای رمزی با ما ارتباط دارند. » (نجومیان،1394،ص13)

یاکوبسن برای تقسیم بندی کارکردهای رمزگان انواع «ارجاعی،عاطفی، کوششی، همدلی،فرا زبانی، و ادبی» را پیشنهاد می کند.  (ر.ک:چندلر،1387،ص260) که از ابزارهای کارآمد روایت شناسی است. اما برای شناخت همزمان روایت و نشانه ها در شعر، تنها نقطه نظرات او کافی نیست .در کنار تقسیم بندی یاکوبسن، نظر" بارت " نیز بسیار راهگشاست . او رمزگانها را اینگونه تقسیم بندی کرد:" هرمنوتیک، واحدهای معنایی، مصداقی وفرهنگی ،کنش ها یا رمزگان کردار، نمادها»  ( ر.ک: مارتین،1386،123-124)

بررسی روایت ها به روش نشانه شناسی ابعاد گسترده تری از اثر هنری را در مقابل چشمان مخاطب به نمایش می گذارد و مخاطب به چرایی ایجاز  یا اطناب و زمان و مکان روایت پی خواهد برد.


شعر شماره ی 13  در مجموعه ی "مرا به جای یکی دیگر اشتباه بگیر" ، سروده ی "بنیامین پور حسن" روایت واحدی نیست، بلکه شبه روایتی است متشکل از خرده روایت ها که به صورت اپیزود مطرح می شوند وشاید به جرات بتوان گفت که هر یک از خرده روایتها در حد طرح باقی می مانند اما بررسی روایت شناسی درسایه ی نشانه های این شعر از چند جهت حائز اهمیت است اول اینکه نمونه ای از رمانتیسم  اجتماعی مدرن در ادبیات امروز است که اکثریت عناصر این نوع ادبی را در خود دارد. دوم، ویژگی های خرده روایتی این شعر است که مشابه با هذیان گویی های آثار پست مدرن و وفور جریان سیال ذهن است؛ سوم، این خرده روایتها با نقص تعمدانه شان به وضعیت گفتمانی شعر لطمه ای وارد نکرده اند و چهارم اینکه این اثر تلفیقی از جهان بیرون و اجتماع راوی است.


«یک زن درونم ایستاده آن ور پرده/ یک زن که مثل سگ دمادم بچه آورده/ "از هر طرف درد و بخونی آخرش درده!"/ در من زنی که سینه هایش را عمل کرده// ماشین، درونم یک نفر را زیر می گیرد/ مردی درونم خواب می بیند که می میرد/ از درد دارد مغز خود را گاز می گیرد/ یک عمر با افکار خود بحث و جدل کرده// یک دختر زیبا درونم با کت جین اش/ سیگار بر لب مب رود تا فاز سنگینش/ شهد وشکر می ریزد از اندام شیرینش/ پا توی کفش هر چه زنبور عسل کرده// یک کودک بسیار بازیگوش در من هست/"یک دست جام باده" را می گیردو یک دست.../ هر قدر من خم تر شدم او آخرش نشکست/ او هر چه غیر محتمل را محتمل کرده// یک پیر مرد پیزری که مثل من گیج است/ شکل سقوطی دردناک اما به تدریج است/هی مرگ می آمد و او هی از اجل می جست/ از بس نمرده خویش را ضرب المثل کرده!// اما من از این آدمک ها سخت بیزارم / در جای جای مغز خود زنجیر می کارم/ با اینکه خوابم، دائما از درد بیذارم/ تنها فقط یک گام با خود فاصله دارم/ مثل کسی که زادگاهش را بغل کرده!»

(پورحسن،1396،صص49-51)


در اپیزود اول، نشانه ی "زن" سمبل زندگی و زایش است . نشانه ای  که مستقیما بر معنای اصلی خودش دلالت می کند و عملی را که از او انتظار می رود(زایش) انجام می دهد. زن مصداقی از زیبایی، زندگی و زایش است. اما زنی که" آن سوی پرده ایستاده است" در تقابل با زیبایی و زندگی ،  پس از توصیفی کوتاه از شخصیت او، از مقابل چشم مخاطب دور می شود. نشانه ی" پرده "جدا از معنای باکرگی که در نقد فمینیستی و سکسوالیته قابل تامل و بررسی است نشانگر تبعیض است و به علاوه می تواند (مجاز جز از کل) نماد خانه ای باشد که  زن در آن محصور است و پرده، حد فاصل او با دنیا و اجتماع بیرونی است. اما او در آن خانه ننشسته بلکه ایستاده است! واین نه تنها به معنای عدم آرامش و امنیت ،بلکه نشاندهنده ی آمادگی او برای فرار از این موقعیت است. ایستادن زن در پشت پرده یعنی خانه جایگاهی برای اقامت همیشگی او نیست؛ مگر به اجبار. اینکه زن تا چه زمانی پشت پرده می ایستد حائز اهمیت نیست بلکه حضور او در برابر چشم مخاطب بیانگر زندگی سنتی اوست ومصرع بعد: "یک زن که مثل سگ دمادم بچه آورده" موید این معنی (سنتی بودن) است. تشبیه زن به سگ اگرچه از بعد زیبایی شناسی به لحاظ صورت ، زیبا به نظر نمی رسد اما در پس نشانه ی" سگ" در عین بدخلقی های مقطعی، وفاداری، سگ جانی (صبر وتحمل) نیز نهفته است و البته مهمتر از آن به معنای وابستگی است. اغلب، سیاستمدار وابسته به قدرت های بزرگ را سگ می نامند و زنِ سنتی نیز وابسته به قدرتی به نام مرد است و وظیفه ای جز زایش برای او تعریف نشده است! در ادامه، نارضایتی در پس عبارتی ضرب المثل وار، به وضوح در اپیزود خود را آشکار می سازد: "از هر طرف درد و بخونی آخرش درده!" وجود فعل ربطی با زمان حال نشان از ایستایی درد در وجود زن دارد.

در روایت با زوایه دید اول شخص که راوی در آن شرکت دارد نظریات متفاوتی ارائه شده است که هر کدام قابل تامل است اما از آنجا که اول شخص (راوی) در کنش های داستان شرکت می کند، به نوعی زاویه دید درونی تبدیل می شود و زوایا را بهتر نمایش می دهد ومعمولا در چنین روایاتی طبق نظریه ی" فالر" جملات عام در این نوع روایت ها بسامد بیشتری دارند. همچنین به کار گیری کلمه ی "درد"-که می توان در محوریت دردهای فردی و اجتماعی آن را معنا کرد- و تکرار آن در اپیزودهای بعدی علائمی برای یک دیدگاه ذهن گرا و درونی و نیز بیانگر انعکاس و قضاوت هستند . " جریان سیال ذهن" مهمترین عنصر سازنده ی این روایت است  که خرده روایت های هذیان گونه را به هنر ختم می کند. بی زمانی وبی مکانی در این خرده روایت ها نیز خود بر تسلط ناخودآگاهی و دنیای پر اوهام راوی دلالت دارد.

اپیزود با مصرع"در من زنی که سینه هایش را عمل کرده" به پایان می پذیرد. آیا عمل جراحی حاصل یک منطق علمی از زایمان های مکرر است؟ یا مکان درد را می خواهد از این طریق درمان کند؟ و یا زن از طریق زیبا سازی و توجه به امور سطحی می خواهد حقیقت را نادیده بیانگارد و یا به عبارتی فرافکنی کند ؟ آیا تفاوت زن دیروز با زن امروز تنها در همین تفاوت های سطحی است و در بطن آن زنان همچنان در اسارت سنت ها به سر می برند؟

این خرده روایت به رسم معمولش نا تمام و یا به عبارتی گشوده می ماند تا برای مخاطب ، نوعی کشش و امتداد عاطفی ایجاد کند.

در اپیزود دوم، "مرد "در مقابل" ماشین" است. ماشین نشانه ای از دنیای مدرن است که می آید و مرد را "زیر می گیرد" این تصادف غیر منتظره ای برای مرد سنتی است؛ مواجه گشتن او با دنیای مدرن به قدری ناگهانی است که با تصادف به تصویر کشیده می شود! و تالم آن در سطحی است که هر شب خواب مرگ می بیند ودر ناخودآگاه اوبازگشت به اصل خود(مرد:میرایی) را تقویت می کند ولی نقطه ی مشترکی که اپیزود اول و دوم را به هم پیوند می زند نشانه ی "درد" است! اگر زن از اول تا آخر با درد معنا می شود این درد برای مرد، در سطحی است که تمام فکر و ذهن او را درگیر کرده است؛ آنقدر که سالیان سال است که با خود درگیر است! (چالش سنت و مدرنیته)

اپیزود در همینجا به اتمام می رسد؛ در حالیکه نتیجه ی این بحث و جدل نامعلوم مانده و به عبارتی می ماند. وجود "می" های استمراری نیز بر امتداد عاطفی و کشش می افزایند. افعال در زمان حال با ایجاد تفسیر یا قابلیت تفسیر پذیری ، علاوه بر وصف به پیشبرد وضعیت روایی و ارتقای آن کمک می کند.


در اپیزود سوم ، دختر زیبا و متعلقاتش با ضمیر متصل "ش" همراه می شوند. این ضمیر خود نشانه است و خبر از وجود فردی می دهد که شاید غایب است. بر خلاف اپیزودهای اول و دوم که زن و مرد نزدیک به راوی بودند این دختر با تمام تعلقات  وصفات خود (کت جین،فازسنگین، اندام شیرین) اگرچه زیبا و متفاوت جلوه می کند اما همان ضمیر "ش" یک کد سویه مند است برای این تاویل که دختر زیبا چندین قدم در ذهن راوی دورتر ایستاده است و به اندازه ی زن و مرد در اپیزود اول و دوم ملموس نیست! و از دنیای واقعی و هنجارهای راوی خیلی فاصله دارد و در نهایت تنها به شیرینی و لذت بردن از او اشاره می کند و این خرده روایت هم با وجه روایی "کرده است" به پایان می رسد:" پا توی کفش هر چه زنبور عسل کرده!"


در اپیزود چهارم، یک کودک با صفت بازیگوش، حضورش با فعل ربطی "هست" به مخاطب اعلام می شود. همینطور که قبلا گفته شد، افعال ربطی با زمان های حال، ایجاد سکون در روایت می کنند. به عبارت دیگر او(کودک بازیگوش) دائما حضور دارد.او هست و با بازیگوشی  در"یک دست جام باده" دارد ودر دست دیگر....در اینجا امتداد و کشش عاطفی برای مخاطب در میانه ی خرده روایت توسط (...) سه نقطه شکل می گیرد. در دست دیگر خود چه دارد؟ زلف یار ویا...؛ در حقیقت عامل جوانی کاذب و بهانه ای برای تحمل زندگی در راوی است چرا که: "او هر چه غیر محتمل را محتمل کرده"؛ هر چه که احتمال نداشت با او احتمال دارد و هرچه تحمل ناپذیر بود کودکِ بازیگوشِ درونِ راوی،  تحمل پذیرش کرده است و یا...


در اپیزود پنجم، واژه ی پیر مرد که خود از صفت و اسم تشکیل شده است با صفت" پیزری" نیز همراه می گردد. دنیای سست و بی دوام و سراسر پوچی که در مصرع بعد به سقوطی دردناک از پرتگاه زندگی منتهی می گردد اما به تدریج؛ مرگ تدریجیِ سنتها وفرار پیر مرد(نماد مرد سنتی) از آن؛ تصویری هنرمندانه وقابل تامل در ارائه ی دوام وبقاء سنتهاست.


در اپیزود ششم، راوی به دنبال اتمام روایت است .او که قهرمان نهایی است در آخرین خرده روایت شخصیت پردازی می شود گرچه صدای او در سرتاسر روایت تا حدودی معرف او بوده است. او که از تمام آدمکهایی که توصیفشان کرده بیزار شده خود را به زنجیر و اسارت کشیده است:" در جای جای مغز خود زنجیر می کارم". او  پس از تصادف با مدرنیته در خواب است و خواب مرگ خویش را می بیند اما از درد دهشتناکِ ماندگی و اسکان بر سر دو راهی سنت و مدرنیته دائما بیدار است؛ اما این بیداری به معنای شناخت و آگاهی نیست . او حتی در این مدت خود را نیز نمی شناسد و حتی به خود نیز دسترسی ندارد:" تنها فقط یک گام با خود فاصله دارم" درست مثل کسی که زادگاه خود را در آغوش گرفته اما در آن جایی ندارد!

راوی با این شگرد از جزء (خود) به کلیت یک جامعه ی انسانی رسیده است. رمزگان، راوی است که زادگاه خود را در آغوش گرفته تصویری که نو وزیباست که از ترکیبهای تکراری و خودکارشده ی  بی وطنی و بی هویتی فاصله می گیرد وموجبات برجسته سازی در متن را فراهم می سازد. این برجستگی، زمانی اهمیت پیدا می کند که روایتی اینچنین، حاصل خرده روایت هایی هذیان گونه است و راوی به صورت متوالی دید خود را از یک شخصیت به شخصیت دیگر متمرکز می کند و این وظیفه به خواننده محول می شود که توصیفات مجزا و جزئی را به صورت تصویر منسجمی ببیند. به علاوه، عملکردها در آن بی مقدمه وبه صورت کاملا فشرده  و موجز انجام می پذیرند؛ ویا به عبارتی با حذف برخی از حوادث که انگار ضرورتی برای بیان آنها وجود ندارد مخاطب بی هیچ درنگی در بطن رویدادها قرار می گیرد وبا کنش هایی از شخصیت ها روبرو می شود که نمی تواند علتی برای آنها متصور شود ودر نهایت به گونه ای به اتمام می رسد که مخاطب را به تامل وادار می کند. بخصوص مخاطب ایرانی را که درناخودآگاه فردی وحتی اجتماعی خود با مفاهیم هویت، ملیت،وطن پرستی و... آشناست و به آن ها عمیقا باور دارد.دیگر مخاطب شاعر نا امید و دلخسته را  که با خود سرگرم گفتگوست (حدیث نفس) در ذهن خود تداعی نمی کند بلکه به نوعی به خود می رسد و می تواند با راوی همذات پنداری کند. برای تاکید منظور، در اکثر خرده روایت ها واژه ی "یک" که در ابتدای "یک زن"،"یک دختر"و... صفت ساز است قابلیت این را می یابد که به کلیت جامعه تعمیم داده شوند و این خود بر جنبه ی واقع گرایی اثر تاکید می ورزد چراکه نشانگر آن است که شخصیت ها اگر چه ضعف پردازشی دارند اما از روی افراد واقعی الگو برداری شده اند.

دلالتهای رمزگان در این شعر دایما به سمت مدلول و نشانه در حال رفت و آمد هستند و این خصوصیت در نشانها منجر می گردد که اثر به سمت آثار پست مدرن و نشانه شناسی پساساختارگرایی بیشتر میل کند.

به عقیده ی "یاکوبسن": «می توان تمامی واژه ها را رده بندی و مقوله بندی کرد.» (برتنس،1384،ص61)

وقتی می خواهیم بنویسیم یا سخن بگوییم گزینش انجام می دهیم و برای این کار از دو محور جانشینی و همنشینی زبان استفاده می کنیم. "یاکوبسن" برای محور همنشینی قطب مجازی  وبرای محور جانشینی قطب استعاری نام گذاری می کند. بدون شک واژه ها در یک متن به دلیل توالی شان روابطی را میان خود برقرار می کنند ویک نشانه و یا به عبارتی یک واژه تنها در تقابل با عناصر پیش و پس از خود یا هر دوی آنها ارزش پیدا می کند.

پدید آورنده ی اثر، در فرایند انتخاب و ترکیب واژگان، برای نوعی تصویر سازی از واقعیت اجتماعی ترکیبی از رئالیسم و مدرنیسم را به نمایش می گذارد که در کلیت اثر رئالیسم پر رنگ تر و پویا تر به نظر می رسد که نشانگر فعال بودن هر چه بهتر قطب مجازی زبان در این اثر است.


منابع و مآخذ

احمدی،بابک؛ 1390، از نشانه های تصویری تا متن، تهران: مرکز

برتنس،یوهانس ویلم؛ 1338 ،نظریه ی ادبی،ترجمه:فرزان سجودی،تهران:آهنگ دیگر

پور حسن، بنیامین؛ 1396،مرا به جای یکی دیگر اشتباه بگیر، تهران: مهرآفرید

چندلر، دانیل؛ 1387، مبانی نشانه شناسی، ترجمه: مهدی پارسا، تهران: سوره مهر

صفوی، کوروش؛ 1383، از زبان شناسی به ادبیات، جلد  2 (شعر)،تهران: سوره مهر

ضیمران،محمد،1383؛،درآمدی برنشانه شناسی هنر،تهران: قصه

غلامحسین زاده،غلامحسین؛1389طاهری، قدرت الله؛ کریمی، فرزاد؛مجله ی پژوهشهای زبان و ادب فارسی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی – دانشگاه اصفهان . شماره ی دو

مارتین، والاس؛ 1386، نظریه های روایت، ترجمه: محمد شهبا، تهران: هرمس

نجومیان، امیر علی ؛1394، نشانه در آستانه،تهران:فرهنگ نشر نو

وبستر، راجر؛1380، درآمدی بر پژوهش نظریه ی ادبی ، ترجمه: مجتبی ویسی، تهران: سپیده سحر

Fowler , Roger . 1996- Linguistic criticism , second edition , oxford : oxford university press.






از پشت پا خوردن

از خرّ و پف , از سکسکه , از آروغِ سیری

تا غصه ی اینکه چرا فورا نمی میری


از فلسفه , از سکس , از کافه نشینی تا

افسار پاره کردنِ این شهرِ زنجیری


از هر چه که دادی و با جان کندنت دادی

تا هر چه که می گیری و با زور می گیری


از منزجر بودن از اشک و شیون و لابه

تا معتقد کردن تو را به شیشه نوشابه


از پشت پا خوردن به لطفِ ناجوانمردی

تا حرص خوردن با ولع , با ژستِ خونسردی


قی کردن آنجایی که باید واقعا قی کرد

راهی شدن در هر خیابان که تو را طی کرد


از مشت کوبیدن به روی این همه دیوار

تا خواب رفتن در کنارِ این همه بیدار


از مادگی کردن درون لشگر نرها

تا سختی آدم شدن در گلّه ی خرها


یک عمر توی چاه, خوابِ ریسمان دیدن

تا یوسفی باشی میانِ نابرادرها


ناباورانه ضربه ی فنی شدن از خود

چاقوکشی کردن به روی کلّ باورها


تا حس اینکه هیچ زجری رو به پایان نیست

اول به آخر می رسد , آخر به آخرها


من از که می گویم؟-کسی جز من مخاطب نیست!_

این ظلمتِ مطلق ولی زیرِ سرِ شب نیست


من از که می گویم؟_چرا چیزی نمی گویی؟!_

ای "من" که از خاکسترم یک روز می رویی


من از که می گویم؟! "من"ی که ناخوش احوالم

از من که خود را بر حصار خویش می مالم


می مالم و چشمانِ من را خواب خواهد برد

می خوابم و بعدا جهان را آب خواهد برد!.

پشتِ سیفون

مردِ این قصه یک نفر از ماست

یک نفر که شبیه خیلی هاست

آدمِ برفیِ زمستان ها

مردِ ترسیده از خیابان ها

مردِ شب پرسه های غمبار و

مردِ سگ سرفه های تبدار و

مردِ_در باورِ خودش_ شاعر

مردِ یک عمر تا ابد عابر

مردِ "والذاریاتِ" بعد از این

مرد تلخی شبیه بنیامین


شعر من شرح زخم های من است

شرحه شرحه...فجیع و خون آلا

به بزرگی خود ببخش و بخوان

ضعف تالیفِ زخم هایم را


پشت کردم به خویش , پشتاپشت

اشک را پاک می کنم با مشت

بغض را قورت می دهم با قرص

"درد عشقی کشیده ام که مپرس"

قرص طعم مزخرفی داره!


بوی کافور می دهد دهنم

باید این فیلم را عقب بزنم

تا ببینم چگونه می میرم

چند سال از جوانی ام پیرم؟

کی منو توی قبر میذاره؟


من جوانی نکرده پیر شدم

زود بودم که با تو دیر شدم

هیچ شکی در این جنایت نیست

این سکوت از سرِ رضایت نیست

این صدایِ مهیبِ آواره !


زخمی از مبتلا به تو شدنم

خسته از روی خود ولو شدنم

له شدم زیر بار آوارت

عشقِ فرضی خدانگهدارت

من کجامو خدا نگهداره؟!


کور سوی امید واهی بود

غلط انداز و اشتباهی بود

دستشویی بینِ راهی بود

جای خوبی برای عزلت بود

ماهیانه نبود و عادت بود

عشق نوعی قضای حاجت بود

پشتِ سیفون همیشه دیواره!


خیابان ها

بغض کردم تمامِ فروردین

و بهار ابتدای باران بود

کل اردیبهشت ضجه زدم

ردَ اشکم کفِ خیابان بود

آخ! خردادِ خسته و خونین...

سالِ نحسی که اولش آن بود

مهر و آبان و آذرش این است


من یقین دارم این خیابان ها

مثل من زخم خورده از سفرند

مثل من "یوم تبلی الاسرار"

از تو و کوچ تو نمی گذرند

دوستانش محلَ سگ بکنند

دشمنانش "به نیم جو نخرند"

شاعری را که باورش این است


آن ورِ پنجره خیابانی ست

جمعِ اضدادِ آمدن/رفتن

آن ورِ پنجره اتوبوسی ست

این ورِ پنجره پر است از من

عشق یعنی که منتظر باشی

عشق یعنی به خفت افتادن

ظاهرا اسمِ دیگرش این است


کاش می شد دوباره سر بدهم

به سرِ گریه گاهِ شانه ی تو

که نگیری مرا به چیز چپ ات

که بگیرم فقط بهانه ی تو

که دوباره شبیهِ شعر شود

جیغِ من در سکوتِ خانه ی تو

عشقِ یکسویه آخرش این است


........


عشق مالیخولیای اجدادی ست

که به چنگم رسیده پشت به پشت

ماشه را می/نمی چکانم تا

بسپارم به جوخه ی انگشت

شک ندارم که از خودم سیرم

خویش را عاشقانه خواهد کشت

سربداری که در سرش این است


نه! این اتفاقی نیست !

گیلاس اول

در سالگرد آخرین دیدارمان هستیم

ساعت به وقتِ این خیابان, ساعت عشق است

آیا تو هم اندازه ی من معتقد هستی؟

من معتقد هستم که دیگر نوبتِ عشق است


گیلاس های پیاپی بعدی

بیرونِ خانه باد می آمد , تو سردت بود

جز من , جهانی توی ذهنِ دوره گردت بود

بیرونِ خانه پارس می کردند آدم ها

من داشتم می ساختم بسیار , با کم ها 

شب توی کوچه جان گرفت و من نترسیدم

از شش جهت باران گرفت و من نترسیدم 

من در تو پنهان کرده بودم ترس هایم را

پس داده بودم پیش چشمت درس هایم را

حیف از تو که با من صبور و سخت , سر کردی

ممنونم از اینکه مرا  آوارتر کردی

سنگینی آوارِ خود بر روی دوشم بود

سرمایه ام شش دانگ ذهنِ ژنده پوشم بود

من یاس تو بودم , و تو یک آرزو در من

بعد از تو من بودم , و شوق خودکشی کردن

ژیلت به ژیلت تا رگِ گردن جلو رفتم

آن قدر پنهان کردمت تا اینکه لو رفتم 

آن قدر پنهان کردمت تا خسته ات کردم

در هر دو مشتم پوچ بود و پوچ آوردم

یک خاطره بودم که تا حالا نفهمیدی

یک "ماضی مطلق" که "حال"ش را نفهمیدی

هر "آمدن" آغازِ صرفِ فعل "رفتن" بود

تکلیفِ من از اولین سیگار روشن بود

تو , رفته ای...اما من اینجا...پشت این میزم

پشتِ سرت با چشم هایم آب می ریزم


گیلاس آخر

اینجا کماکان باد می آید...هوا ابری ست

اینجا بدون تو , اتاق اندازه ی قبری ست

ساعت به وقتِ ناشکیبایی و بی صبری ست

در سالگردِ آخرین دیدارمان هستیم

این اتفاقی نیست...نه!... این اتفاقی نیست