مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن

بی قراری های یک تن خونین

1

درد

مردانه تر از آن بود

که تابش بیاورم

اما تو

درنگ نکردی و درد را تاب آوردی

دستانت

درختان تناوری بودند

عمود بر امتداد باد

مرزی بین دیوارهای شهر

و جنگل آزاد.

 

2

تو

در کجای آن شب گرگ آلود

بالاپوش بارانی ات را

روی دوش من انداختی

که سال هاست این ابرهای بدخلق

تازیانه وار

بر من می بارند؟

 

3

می خواهم

بر این جنازه ی خونین

آخرین کولیان مهاجر

نماز بخوانند

تا زخم هایم را

در دورترین سرزمین ها بکارند.

 

4

دور رویایم سیم خاردار نکشید

من

نرفته مسیر کوچ را می دانم.