-
لب مرز جهان
یکشنبه 11 مهر 1400 15:02
عاشقانه به ما نمی آید گریه کن این قصیده را با من لب من را بدوز با بوسه لب من را ببوس با سوزن ↓ لب مرز جهان بیا و بایست رقص کن در دقایق آخر خیره شو بر گذشته ی ابزورد مکث کن در حقایق آخر نفشه ی راه سر به سر خون را بو بکش از شقایق آخر موج شو توی آخرین دریا برسانم به قایق آخر صادقانه بگو که تنهایی و به یاد کسی نمی آیی!...
-
خرده روایت ها
چهارشنبه 8 مرداد 1399 20:24
خرده روایت های مغموم مرا بردار در کوله پشتی در کنار "کافکا" بگذار گریه به روی شعر این مردِ مزخرف کن شب ها که تب داری به جای قرص مصرف کن با اول اسمت برایم واژه سازی کن زیر زبانم با سیانور عشق بازی کن با خود کلید خانه را در کوچه ها گم کن ادرار , روی شکل و فکر و حرفِ مردم کن ↓ آنها که ما را مثل یک دیوار می...
-
جغرافیای زنجیر
سهشنبه 28 اسفند 1397 15:52
هر کرکسی "صاحبقران" خانه ات بوده هر "بوف کور"ی ساکن ویرانه ات بوده از خون و اشکت قرن ها دفع عطش کردی این شوکران پیوسته در پیمانه ات بوده تو وارث جغرافیای زجر و زنجیری سنگینیِ تاریخ , روی شانه ات بوده اسمِ شبت را دزدها هرگز نفهمیدند چیزی که لو رفته , کلیدِ خانه ات بوده ایمان بیاور , واژه ها پیغمبرِ...
-
راس ساعت قرص
دوشنبه 22 مرداد 1397 12:52
مرا به این درِ بسته , به این اتاق نمور به تیک و تاکِ خراشنده ی همین ساعت به راس ساعت قرص و به بوسه بر لیوان به این سوال مزخرف که:عشق یا نفرت؟ مرا به سوت قطاری که در دل درّه ست مرا به هر چمدانی که زخمیِ سفر است به عطر بوسه ی تو بر بلیطِ یکطرفه که بر توازیِ هر ریل خسته در گذر است مرا به ذهنِ خودم:این زوال بهت آور مرا به...
-
هیچ
جمعه 8 تیر 1397 10:12
ابتدا هیچ بود و من بودم بعد , من بوده ام , و هیچ نبود راندم از خود به سمت هیچ کسی جز تهِ درّه پشت پیچ نبود توی درّه , سقوط , آزاد است بی گذشته , بدونِ آینده هر شب و روز با خودم بودم حبس در بندبندِ سلولم بودم امّا اگر چه کم بود ارزش هر عدد به تعداد است بعدها جز سکوت , در دهنم هیچ چیزی برای جیغ نبود گلِ سرخی که پرچمش...
-
روایت شناسی نشانه ها در شعری از “بنیامین پورحسن”
جمعه 7 اردیبهشت 1397 09:25
با سلام خدمت دوستان مقاله ی پیش رو به قلم خانم دکتر "مریم کوچکی شلمانی" در شماره ی چهل و هفتم نشریه ی ادبی "عقربه" منتشر شده است.ضمن سپاس فراوان از محضرشان شما را به مطالعه ی این نقد دعوت می کنم: سخن دبیر روایت شناسی نشانه ها در شعری از "بنیامین پورحسن" (مریم کوچکی شلمانی) عنوان روایت...
-
از پشت پا خوردن
شنبه 29 مهر 1396 00:00
از خرّ و پف , از سکسکه , از آروغِ سیری تا غصه ی اینکه چرا فورا نمی میری از فلسفه , از سکس , از کافه نشینی تا افسار پاره کردنِ این شهرِ زنجیری از هر چه که دادی و با جان کندنت دادی تا هر چه که می گیری و با زور می گیری از منزجر بودن از اشک و شیون و لابه تا معتقد کردن تو را به شیشه نوشابه از پشت پا خوردن به لطفِ...
-
پشتِ سیفون
سهشنبه 17 مرداد 1396 13:27
مردِ این قصه یک نفر از ماست یک نفر که شبیه خیلی هاست آدمِ برفیِ زمستان ها مردِ ترسیده از خیابان ها مردِ شب پرسه های غمبار و مردِ سگ سرفه های تبدار و مردِ_در باورِ خودش_ شاعر مردِ یک عمر تا ابد عابر مردِ "والذاریاتِ" بعد از این مرد تلخی شبیه بنیامین شعر من شرح زخم های من است شرحه شرحه...فجیع و خون آلا به...
-
خیابان ها
شنبه 7 مرداد 1396 00:18
بغض کردم تمامِ فروردین و بهار ابتدای باران بود کل اردیبهشت ضجه زدم ردَ اشکم کفِ خیابان بود آخ! خردادِ خسته و خونین... سالِ نحسی که اولش آن بود ↓ مهر و آبان و آذرش این است من یقین دارم این خیابان ها مثل من زخم خورده از سفرند مثل من "یوم تبلی الاسرار" از تو و کوچ تو نمی گذرند دوستانش محلَ سگ بکنند دشمنانش...
-
نه! این اتفاقی نیست !
جمعه 2 تیر 1396 13:12
گیلاس اول در سالگرد آخرین دیدارمان هستیم ساعت به وقتِ این خیابان, ساعت عشق است آیا تو هم اندازه ی من معتقد هستی؟ من معتقد هستم که دیگر نوبتِ عشق است گیلاس های پیاپی بعدی بیرونِ خانه باد می آمد , تو سردت بود جز من , جهانی توی ذهنِ دوره گردت بود بیرونِ خانه پارس می کردند آدم ها من داشتم می ساختم بسیار , با کم ها شب توی...
-
به همین سادگی
شنبه 9 اردیبهشت 1396 01:26
"هیروشیما"ی خسته ام خونی ست زخمی از ابتذالِ باورتان روزهای سپیدمان تار است زیر یوغِ سیاه لشگرتان تاجران کثیف خونابه ! بو گرفته ست زخمِ بسترتان سبز بود و زبان سرخی داشت سرمان در ستیز با سرطـ(تـ)ان باشد این بار هم به نفع شما! چند_هیچیم در برابرتان ؟! *** به همین سادگی نمی میرم من که در لاکِ خود نمی مانم بی...
-
نبودن و بودن
شنبه 2 اردیبهشت 1396 13:43
سرِ زا رفت کودکی که منم _داستان توی نطفه اش خفه شد_ پارادوکسِ نبودن و بودن واردِ "فکت" های فلسفه شد شعرهایم یتیم تر شده و با همان طفلِ مرده سر کردند شوریِ اشک مادرم کم بود نمکش را زیادتر کردند پیچ در پیچِ راهِ سنگاسنگ می دویدم به هیچ سو...هر سو می شنیدم سکوت سردش را گوش در گوشِ رازهای مگو سوگمندانه ماه و سال...
-
مرگ مولف*
دوشنبه 30 اسفند 1395 09:34
از راه هایی که نرفتی عاقبت روزی با دست های خسته ات آورده خواهی شد گریه نکن این اول بازی ست چون آخر از شوری اشکت نمک پرورده خواهی شد باور بکن این قصه خون تازه می خواهد باور بکن...یا کرده ای...یا کرده خواهی شد پا می فشارد روی قانونت پدالِ گاز تو ناگزیری از خود و اصرارِ خود هستی یک قتل عام دسته جمعی گونه هستی که مشتاقِ...
-
آخرین تانگو در پاریس *
دوشنبه 27 دی 1395 00:47
اپیزود یکم شلیک کن توی سرم , چیزی درونش نیست چیزی به جز امیدهای واژگونش نیست چیزی به جز انبوه رویاهای منشوری طعمِ گسِ یک عمر شاعر بودنِ زوری شلیک کن توی سرم , این مغز هر جایی ست این فاحشه رسوای یک شهر مقوایی ست مثل درختی که کلاغان دوره اش کردند تنهایی ام اندازه ی "صد سال تنهایی" ست اسم مرا از شعرهایم حذف کن...
-
به لهجه ی شیرین
یکشنبه 30 آبان 1395 23:16
تو , منبعِ وحیِ غزلی , ای غزل انگیز ای باعث اغواگری و مانع پرهیز آه ای عسلِ حل شده در لهجه ی شیرین با تلخیِ فرهادِ پدرمرده بیامیز یک شهر پی ات هست چنین کوچه به کوچه یک "قونیه" دنبال تو "تبریز" به تبریز بیدار شو از نحس ترین لحظه ی کابوس از دورترین نقطه ی این فاصله برخیز برگرد که باران بزند , شعر...
-
به کودکم
دوشنبه 24 آبان 1395 23:07
تمامِ دار و ندارِ کسی که خواهد رفت کسی که باورش این بود که , نباید رفت کسی که د رهمه عمرش بد آمد و بد رفت به غربتی که تهِ رفتن است بسپارید سکون و رخوت رگ های بسته ی مغزم گلادیاتورِ مغلوب و خسته ی مغزم سپاه زخمی و از هم گسسته ی مغزم به مرده ای که درونِ من است بسپارید شمالِ خانه ی من را که سرد و بارانی ست و سقف مشترکم...
-
موش ها
چهارشنبه 19 آبان 1395 09:00
همیشه هر چه افق را عمود می بینم که موش له شده ای زیر چرخ ماشینم همیشه هر چه افق را عمود...در من رفت و خاطرات کسی که نبود در من رفــــت همیشه هر چه افق را عمود...در من رفت چگونه با که بگویم چه ها که بر من رفت ؟! چگونه با که بگویم کجای تاریخم ؟! کجاست چکش و تابوت و آخرین میخم؟! کجاست دشنه ی تیزی که رگ به رگ بدَرد و موش...
-
تاملات اپیزودیک یک مست
پنجشنبه 5 فروردین 1395 00:17
اپیزود اول مست باشی و فقط جام , جهانت باشد و فقط اسم یکی ورد زبانت باشد و فقط اسم یکی که به تو انداخت تو را مخرج مشترک سود و زیانت باشد آنچنان گم بشوی از خودت از او تا که "ناکجا" , ساده ترین قید مکانت باشد لگد و مشت به بخت بد خود هی بزنی طعم خون [خونِ خودت ]توی دهانت باشد بوی باروت بگیرد همه ی زندگی ات قلب...
-
جستجو
چهارشنبه 21 بهمن 1394 06:37
مهری که زدند بر لبانم سرخ است دست و قلم و روح و روانم سرخ است رازی به بزرگای تو در دل دارم رازی که از آن لحن بیانم سرخ است خون غزلی که می جهی بر کاغذ از خواندن تو ذهن و زبانم سرخ است بی تو همه ی فاصله ها زنجیرند سلول به سلول جهانم سرخ است تو زاده شدی تا که بهارم باشی تو زاده شدی تا...که خزانم سرخ است... با آمدن تو...
-
شمال شالیزار
چهارشنبه 29 مهر 1394 19:23
یکی از این اراذل ادبی من هم از شاعرانِ اوباشم تا که دستت به فکر من نرسد روی مغزم اسید می پاشم می روم از خودم به سمت عدم می روم از خودم که گم باشم می روم تا پناهگاه جنون می روم از خودم که گم باشم من بدهکارِ بودنم هستم می روم از خودم به سمت عدم چون که انکارِ بودنم هستم روزگاری درخت بودم و حال چوبه ی دارِ بودنم هستم...
-
جهات اربعه
جمعه 17 مهر 1394 23:50
تو از کجای جهانم مرا صدا کردی؟ که شرق و غرب و جنوب و شمال من شده ای! چه کار خوب , برای که , در کجا کردم ؟ که بین این همه بدبخت مال من شده ای ! [که بین این همه بدبخت مال من شده ای ...?!!!] اگر چه جمله ی بالا نهایت رویاست ولی به رغم غم و بغض و اشک معتقدم خدای فاصله ها هم تهِ دلش با ماست ! شمال خاطره هایم , و شرق امیدم...
-
تهوع
جمعه 10 مهر 1394 12:33
از مشت ما پرنده ی شادی فراری است تقویم هایمان همه از عید , عاری است این چندمین هزار ش ب از بیقراری است؟ امروز روز چندم از این قرنِ ماتم است ؟! آفت شروع می شود از ا بتدای برگ ریشه تمام می شود از اولین تگرگ روی درخت کنده شده : زنده باد مرگ ! روی درخت کنده شده : کار آدم است ! چاقو به قل ب دار و ندارت , به باورت صدها ت بر...
-
هجرانی
چهارشنبه 18 شهریور 1394 16:42
سلام عشق بزرگم! اجازه آیا هست که میزبان تو باشم برای "هجرانی" ؟ ↓ ********* شبیه معجزه هستی , به خواب می مانی تو ریزش غزلی در هوای بارانی و بین این همه آدم که تخم کفتارند نجیب زاده ترین شکل و نوع انسانی به هر چه که , تو به آن مومنی , مسلمانم به مذهبی که نداری , به نامسلمانی تو نقش محوریِ ماجرای عشق منی شبیه...
-
مکاشفه
پنجشنبه 22 مرداد 1394 16:39
دلِ تاریخِ عشق , خون شده از چشم های مخوف و جانی تو ای که در قصه ها کمربسته "شیخ صنعان"* به خوکبانی تو! توی تاریخ آمده که شما آتش افروز تخت جمشیدی تو خدابانوی "اماتراسو" ** باعث اقتدار خورشیدی. خاستگاه ترانه دست تو است زادگاه عسل در آغوشت کشورِ واژه زیر پیرهنت پایتخت غزل در آغوشت چه کسی لایق است غیر...
-
او/تو در سه نما
دوشنبه 19 مرداد 1394 18:43
1 خنده می کرد و ذوق می کردم گریه از فرط شوق می کردم خنده می کرد تا بخنداند و مرا دورِ خود بگرداند خنده می کرد و بوی آتش داشت داستان ها که پشت چشمش داشت خنده می کرد تا بمیراند آنچه را باید او نمی داند آن قدر خنده کرد تا خوابید عاشقش بودم و نمی فهمید ! 2 گریه می کرد و خون دماغ شدم بدترین شکلِ اتفاق شدم گریه می کرد و...
-
جشنواره ها
یکشنبه 4 مرداد 1394 20:31
جایی رسیده ای که روانت نمی کشد حتا برای جیغ , دهانت نمی کشد ! جان کنده ای جهان خودت باشی و نشد راهی به سمت آنِ خودت باشی و نشد جان می کنی که بگذری از خود نمی شود با اینکه می روی , ولی از رو نمی رود ↓ پایی که خسته از همه ی سنگلاخ هاست پای کسی که قاعدتا لنگ در هواست ! هر کس که می رسد به تو بیگانه می شود ] - آقا سلام ! -...
-
به تماشای کوچ درناها (3)
چهارشنبه 31 تیر 1394 18:35
تا عمق زیتون زارِ چشمت , چشم می دوخت مردی که هر شب نخ به نخ تا صبح می سوخت .............................. شب ها که شیطان توی چشمت وول می خورد آدم دوباره در هوایـــــت گــــــول می خورد آدم هوس می کرد حوای تو باشد اغواگر چشمان زیبای تو باشد یک عمر می خواهم تو را یک سر ببارم در موردت با هیچ کس شوخی ندارم ! آه ای خدای...
-
نابرادری
جمعه 26 تیر 1394 10:21
تا چند پشت قبل به چنگیز می رسم اصلا به یک قبیله ی بدمست می خورم من راه اولم که به پایان نمی رسم من راه آخرم که به بن بست می خورم بین هزار و سیصد و پنجاه و هفت راه بعد از هزار و سیصد و پنجاه و هفت روز بعد از هزار و سیصد و پنجاه و هفت شب ساعت به خواب می رود و من به خواب تر ساعت به خواب می رود و می روم عقب ما متهم شدیم...
-
دیوار
دوشنبه 15 تیر 1394 01:53
از حضرتِ "تو" حسرت بسیار به جا ماند داغی به تن این شب تبدار به جا ماند از رد قدم های تو در آخر قصه یک کوچه پر از لحظه ی دیدار به جا ماند اصرار نکردم که بمانی و بسوزی رفتی و فقط حسرت اصرار به جا ماند از کوه فروریخته ات بگذر و بگذار انگار نه انگار که آوار به جا ماند بی آتش آغوش تو ای عشق ! به شبهام خاکستری از...
-
جیغ
سهشنبه 12 خرداد 1394 09:39
روی زخمم به غیر دست خودم هیچ دستی نمک نمی پاشد (تا توانی دلی به دست آور دل شکستن هنر نمی باشد ! ) خسته ام از هراس بیداری از جهانی که مردگی کردم ( تا توانی) بگیر دستم را تا به خوابی عمیییییق برگردم از جهانی که مردگی کردم لاشه ای آش و لاش بر جا ماند هر کسی که به دادمان نرسید روی این لاشه فاتحه می خواند! توی مغزم هزار...