مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن
مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن

آلزایمر

از مغز من تنها "مداری مجتمع" باقی ست
"سیگنال"ها مغشوش و نامفهوم می آیند
من یک "ربات"م دیگران من را نمی فهمند
[این "دیگران" جز توله ی انسان نمی زایند!]
................
سیگار چندم بود که.....؟[یادم نمی آید]
من داشتم تنهایی ام را دود می کردم
سیگار چندم بود که من داشتم خود را
پاکت به پاکت نخ به نخ نابود می کردم؟

سیگار چندم بود که....شعرم نمی آمد؟
تکلیف من با هر چه غیر از شعر روشن بود
هی می نوشتم هی خودم را پاره می کردم
سطل زباله شاهد جان کندن من بود.

سخت است....پاهایت به پایان می رسند اما
تو بی اراده در همان آغاز می مانی
"تاییس"شعرت شهوت آتش زدن دارد
اما تو مثل فندکی بی گاز می مانی.

توی خودت می ریزی و آبستن شعری
از درد داری واژه ها را گاز می گیری
یک "شات" دیگر راه داری تا که بنویسی
وقتی که از حال خرابت فاز می گیری....
..........
هر بار می خواهد بخوابد قرص کافی نیست
هر بار که... (-این بار حتما آخرین بار است)
کابوس می بیند که امشب هم نمی خوابد
با قرص بیدار و بدون قرص بیدار است.

پهلو به پهلو می شود...( -لعنت به این دکتر!)
چون سایه ای افتاده روی تختخوابی که ↓
آوار دردش را تحمل می کند هر شب.
او همچنان در انتظار آفتابی که ↓

در انتظار آفتابی که نمی آید
بازو به بازوی زنی بدنام خوابیده ست
مردی که در هنجار شهرش نابهنجار است
شهری که پشت پنجره آرام خوابیده ست.

نظرات 2 + ارسال نظر
مصطفی پنج‌شنبه 11 اردیبهشت 1393 ساعت 13:03 http://modtafa-yeganeh.blog.ir

احسنت جناب بنیامین بی نهایت لذت بردم

سپاس بسیار جناب یگانه عزیز

محمّد سهیلی نیا پنج‌شنبه 11 اردیبهشت 1393 ساعت 12:12 http://www.rooziroozgarizendegi.blogfa.com

سلام بنیامین جان
خوشهالم که وبلاگت دوباره فعال شده است
در موردِ شعر هایت هم بگویم عریان و بی پروا
واقعیتّ زندگی ی شاعر را باز گو می کند.
خوشهال شدم که از من دعوت کردی
و به امیدِ دیدارِ مجدد
خدانگهدارت

سلام و عرض ادب محمد جان
خوشحالم که تشریف آوردی
یک دنیا سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد