مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن
مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن

روزمره گی های یک آدم برفی در چهار اپیزود


در چاردیوار اتـــــاقی تنگ محبوسی
بی پنجره _ این بدترین ابزار جاسوسی _

دیگر به چشم کور آدم ها نمی آیی
در تنگنای چشم شان آرام می پوسی

ماندی کدامش را درون شعر بنویسی:
سیاره بودن در مدار ذهن تیفوسی؟

جراحی اندیشه بر تخت تناقض ها؟
چاقوی شک بر هیکل ایمان موروثی؟

خود را پس از یک عمر توی آینه دیدن
گریه به قصد خودکشی در حین روبوسی؟
.......................
پشت مانیتور می نشینی تا که بنویسی
اینباکس ایملت پر است از فحش ناموسی!!
.......................
بنویس و خالی کن خودت را با ولنگاری
بالا بیاور هر چه را که در سرت داری

بنویس که سخت است جای دیگری بودن
در انتـــــــــــــــــــــظار روزهای بدتری بودن

سخت است قبل از مرگ روی خاک گندیدن
زیر فشار خـــــــــــــــــاطرات از درد خندیدن

خود را به تفتـــــــیش عقاید متهم کردن
خود را لگد کردن و مثل اسب رم کردن

خود را که در اقصا نقاط درد می جویی
با پوزخندی زیر لب آهسته می گویی:

مطرود یک شهری ولی عین خیالت نیست
این بی خیالی خوب می دانی که راحت نیست

جغرافیایی که تو را با حرص می بلعد
در را به روی هر چه غیر از درد می بندد

از تو چه مانده جز تنی بر زبری رنده ؟!
محکوم زجری از گذشته , حال , آینده

هر روز مثل عکس برگردان دیروز است
این آدمک ته مانده ی انسان دیروز است

دیدی که پنبه شد سر آخر هر چه رِشتی تو؟!
ناشی ترین بازیگر یک سرنوشتی تو !!
...................................
کشتی به کشتی می رود از بندر ذهنت
صد خاطره , صد عشقِ ناشی از جدایی ها

دریا به دریا بادبان های بلاتکلیف
حتا خدا گم می شود در ناخدایی ها

صخره به صخره می روی تا خشکی موهوم
در هم شکسته می شوی از آشنایی ها

دیگر توان ناله ای را هم نداری چون
زخمی نشسته بر گلو از همصدایی ها

شک می کنی!اینجا کجای سرنوشتت بود؟!
_شک بهترین راه است تا اسپینوزایی ها* _

خط می کشی دور خودت را چون که ممنوعی :
{بپّا یه وقتی سرزده اینجا نیایی ها !!!!}
...............................................
از بوق ماشین ها که بدخوابت نخواهد کرد
محتاج مشتی قرص اعصابت نخواهد کرد

از عشوه های شهوت آلودی که دیگر نیست
از تاب موهایی که بی تابت نخواهد کرد

از انعکاس جیغ در آیینه هایی که
تا هفت توی وهم پرتابت نخواهد کرد

از آن همه تنها تو ماندی _عکس یک بن بست_
عکسی که دیگر هیچ کس قابت نخواهد کرد

خوش باش چون تا آخر عمرت زمستان است
این آفتاب بی رمق آبت نخواهد کرد !!!!



*اسپینوزایی = اسپینوزا(فیلسوف شکاک هلندی) +مصدر زاییدن !!!