مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن
مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن

به تماشای کوچ درناها (3)

تا عمق زیتون زارِ چشمت , چشم می دوخت

مردی که هر شب نخ به نخ تا صبح می سوخت

..............................

شب ها که شیطان توی چشمت وول می خورد

آدم دوباره در هوایـــــت گــــــول می خورد


آدم هوس می کرد حوای تو باشد

اغواگر چشمان زیبای تو باشد


یک عمر می خواهم تو را یک سر ببارم

در موردت با هیچ کس شوخی ندارم !


آه ای خدای مستتر در قامت زن !

آه ای ضمیر "تو " که پنهان است در " من " !


بامن بیا در خلوت "شب های روشن "  *

تا " کوچ درناها " تو را از نو سرودن


با شوق فردا با تو بودن خواب رفتن

تا پلک , سمت داغِ خورشیدت گشودن


یخ بستن و گم کردنت در "صفر مطلق "  **

از "سِفر پیدایش "*** تو را پیدا نمودن


زیر هجوم خاطراتت گریه کردن

اندازه ی زیبایی ات دلتنگ بودن


می خواهمت بی چتر / عریان / زیر باران

می گریمت در بغضِ دودآلودِ تهران


می گریمت طوری که استحقاق داری

می گریمت ای آخرین امیدواری !


می گریمت از ساعتی که بغض نگذاشت.....

تا ساعتی که بندِ چرمِ قهوه ای داشت


شیرینِ من ! یادت بماند ما مزارِ

یک بیستون فرهاد را با اشک شستیم


ما آخرین نسل از تبار عاشقانیم

نسلی که رفت از یاد را با اشک شستیم


ما عشق را با "سعدی" و "سایه" سرودیم

ما شعر "فرخزاد " را با اشک شستیم

............

توی هواپیما من و یادت نشستیم

روزی که "مهرآباد " را با اشک شستیم

............

می ایستم بر آسمانی  که تو هستی !

تا خویش را در اوج اندازه بگیرم

از پا نمی افتم خیالت تخت باشد

می ایستم آن قدر تا با تو بمیرم !



توضیح :

* "شب های روشن" عنوان فیلمی ست از فرزاد موتمن که برداشتی آزاد است از رمانی به همین نام از عالیجناب داستایفسکی.

** صفر مطلق یا "صفر کلوین " معادل -273 درجه سانتی گراد و دمایی که دستیابی به آن برای بشر ناممکن است !

*** "سفر پیدایش " اولین بخش از عهد عتیق کتاب مقدس می باشد.

نابرادری


تا چند پشت قبل به چنگیز می رسم

اصلا به یک قبیله ی بدمست می خورم

من راه اولم که به پایان نمی رسم

من راه آخرم که به بن بست می خورم


بین هزار و سیصد و پنجاه و هفت راه


بعد از هزار و سیصد و پنجاه و هفت روز

بعد از هزار و سیصد و پنجاه و هفت شب

ساعت به خواب می رود و من به خواب تر

ساعت به خواب می رود و می روم عقب


ما متهم شدیم به تکرار اشتباه !!


ما متهم شدیم به خونخواری زمین

ما متهم شدیم که باران نمی زند

اصلا به ما چه که , پدری گریه می کند؟!

اصلا به ما چه که , پدری قبر می کند ؟!


ای تف به روی این شب ناساز روسیاه !!


انسان تمام شد , و گلی رفت روی مین

انسان تمام شد ,  و گلی رفت زیر تانک

بعد از عبور "یکصد و هفتاد و پنج "سرو

جنگل مصادره شد و افتاد دست بانک


ما قوم نابرادر و "ما هیچ , ما نگاه " *


پرده کشیده شد , و یکی مثل خرس خورد

پرده کشیده شد , و یکی برد تند و تیز

پرده کشیده شد , و یکی هیچ کم نداشت

پرده کشیده شد , و یکی رفت پشت میز


سیفون کشیده شد , و یکی رفت توی چاه !



* توضیح : عنوان آخرین کتاب زنده یاد سهراب سپهری.

دیوار

از حضرتِ "تو" حسرت بسیار به جا ماند

داغی به تن این شب تبدار به جا ماند


از رد قدم های تو در آخر قصه

یک کوچه پر از لحظه ی دیدار به جا ماند


اصرار نکردم که بمانی و بسوزی

رفتی و فقط حسرت اصرار به جا ماند


از کوه فروریخته ات بگذر و بگذار

انگار نه انگار که آوار به جا ماند


بی آتش آغوش تو ای عشق ! به شبهام

خاکستری از آتش سیگار به جا ماند


یک عمر نوشتم و از این یاوه نویسی

یک شاعر دوزاری و بیکار به جا ماند


از پنجره هایی که تو را سیر ندیدند

دیوار به جا ماند....و دیوار به جا ماند.