مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن
مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن

((از تو , برای تو))

"پرواز را به خاطر بسپار....."


"فروغ"




اینجا اسیر لعنت زنجیر و میله ام

اینجا پرنده ای ست که رنجور و مردنی ست


یک سو منم گرسنه ی عمری ندیدنت

یک سو غمت که با همه تلخی ش خوردنی ست


یک سو تویی و لب به لب از من تهی شدن

_لب های نیمه باز تو بر لب فشردنی ست _


یک سو قرار ماست و تکرار غیبت ات

آیا کجای فاصله از یاد بردنی ست؟!


ای کاش می شد از بغلت مست می شدم

_ پرواز کردنی که به خاطر سپردنی ست _


یک سو منم و هر چه که از من دریغ شد

بعد از تو زخم دره به دره عمیق شد


الکل برای ذائقه ام مثل آب شـــــد

بعد از تو هر چه را که سرودم شراب شد


حالا کسی که مانده برایت فقط منم

ژرفای درد و مرد حکایت فقط منم


چشمم برای آمدنت نذر می شود

دیگر "توان" آخر من " جذر" می شود


"حد"م به سمت "دامنه" ات میل می کند

باریکه های اشک مرا سیل می کند


بانو ! چگونه می شود از دل نبارمت؟!

بالای این غزل بِنِشین کار دارمت


از توی شعرهات مرا کسر می کنی

همچون "سران فتنه" مرا "حصر" می کنی.


از روبروی چنبره ام توی تختخواب

از پشت این دقایقِ خونی شده به اشک


از امتزاج تلخی و شوری [- چه نکبتی !!]

(اصلا خیال کن چه نمکزار قم چه اشک!)


از اینکه [- هی پسر!مگه مرد گریه می کنه؟؟!!]

تا بلع چند باره ی هر بغض تا که اشک.....


از دور باطلی که به دور تو می زنم

از اینکه بیشتر از تو وابسته ام به اشک


از دست تو که مغز مرا تیغ می کشد

از دختری که شعر مرا جیغ می کشد


از ابتدای قصه مرا پیر دیدنت

از آن تراسِ مشرفِ به سیر دیدنت


از خشم منقبض شده در تنگنای مشت

از هر کسی که بعدِ تو چون تو مرا نکشت


از این همه که گفتم و خواندی عبور کن

غیبت بس است!غایب زیبا! ظهور کن!