مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن
مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن

خیابان ها

بغض کردم تمامِ فروردین

و بهار ابتدای باران بود

کل اردیبهشت ضجه زدم

ردَ اشکم کفِ خیابان بود

آخ! خردادِ خسته و خونین...

سالِ نحسی که اولش آن بود

مهر و آبان و آذرش این است


من یقین دارم این خیابان ها

مثل من زخم خورده از سفرند

مثل من "یوم تبلی الاسرار"

از تو و کوچ تو نمی گذرند

دوستانش محلَ سگ بکنند

دشمنانش "به نیم جو نخرند"

شاعری را که باورش این است


آن ورِ پنجره خیابانی ست

جمعِ اضدادِ آمدن/رفتن

آن ورِ پنجره اتوبوسی ست

این ورِ پنجره پر است از من

عشق یعنی که منتظر باشی

عشق یعنی به خفت افتادن

ظاهرا اسمِ دیگرش این است


کاش می شد دوباره سر بدهم

به سرِ گریه گاهِ شانه ی تو

که نگیری مرا به چیز چپ ات

که بگیرم فقط بهانه ی تو

که دوباره شبیهِ شعر شود

جیغِ من در سکوتِ خانه ی تو

عشقِ یکسویه آخرش این است


........


عشق مالیخولیای اجدادی ست

که به چنگم رسیده پشت به پشت

ماشه را می/نمی چکانم تا

بسپارم به جوخه ی انگشت

شک ندارم که از خودم سیرم

خویش را عاشقانه خواهد کشت

سربداری که در سرش این است


نظرات 2 + ارسال نظر
شهلا جمعه 20 مرداد 1396 ساعت 12:17 http://www.5-0.blogfa.com

سلام.
ممنونم بابت توجه و لطفتون.اشعارتون رو مطالعه کردم و بسیار به دلم نشست.
مرحبا.
شاعر بمانید.

سلام و سپاس از حسن توجه شما
شما نیز اشعار بسیار خوبی دارید
دست مریزاد

شهلا پنج‌شنبه 12 مرداد 1396 ساعت 04:18 http://WWW.5-0.BLOGFA.COM

مرحبا

سپاس بیکران شاعر توانا و بسیار خوب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد