مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن
مردی که خودش را خورد

مردی که خودش را خورد

اشعار بنیامین پورحسن

نبودن و بودن

سرِ زا رفت کودکی که منم

_داستان توی نطفه اش خفه شد_

پارادوکسِ نبودن و بودن

واردِ "فکت" های فلسفه شد


شعرهایم یتیم تر شده و

با همان طفلِ مرده سر کردند

شوریِ اشک مادرم کم بود

نمکش را زیادتر کردند


پیچ در پیچِ راهِ سنگاسنگ

می دویدم به هیچ سو...هر سو

می شنیدم سکوت سردش را

گوش در گوشِ رازهای مگو


سوگمندانه ماه و سال گذشت

هر کدامش "محرَم"ی بود و

از مفاهیم ظاهرا ساده

درکِ من درکِ مبهمی بود و


فکر کردم که عشق یعنی کشک

مثل "کرخه" که عاشق "راین" است

یا که حتی حقیرتر از این

خرسِ افسرده ی "ولنتاین" است


فکر کردم که می شود تویِ

"لیستِ شیندلر" همیشه آخر بود

می شود مفت گشت و مفت چرید

فکر کردم که می شود خر بود


می شود خونِ تازه را بو کرد

می شود با درنده ها خو کرد

می شود لوله ی مسلسل را

با مسیر پرنده همسو کرد

می شود روی میزها رقصید

آس ها را از آستین رو کرد

می شود فاصله گرفت از خود

فکر کردم که می شود...و نشد


ناامید از همیشه ی خویشم

ناامید از هنوزهای عبث

می روم تا به خواب برگردم

توی امنیت وسیع قفس


به هوای فجیع تر مردن

از خودم پل , به سویِ شعر زدم

خونِ تازه چکیده از زیرِ

چسب زخمی که روی شعر زدم


ترس دارم از این چنین بودن

از افولِ مترسکی که منم

مادرم کو که باز گریه کند؟

سرِ زا رفت کودکی که منم


توضیح: "لیست شیندلر" عنوان فیلمی ست از استیون اسپیلبرگ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد